سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.04.20

سلام پسر قشنگم دیروز برای اولین بار بهت پستونک و شیشه دادیم. با پستونک کلی مشکل داشتی تا قبولش کردی اما شیشه رو به بهانه خوردن قنداق زودتر قبول کردی. عزیز کوچولوی مامان دو سه روزی هست که دلش درد میکنه و من و بابایی نمیدونیم باید چی کار کنیم؟ یکی میگه قنداق بدید یکی میگه ندید ... یکی میگه عرق نعنا بدید یکی میگه ندید ... بابایی برات از داروخانه قطره گرفت اما دکتر گفت که نباید بهت بدیم تا یکماه تو تمام نشده بخصوص که زودتر هم بدنیا اومدی و ظاهرا دستگاه گوارش تو هنوز خوب کار نمیکنه ... خلاصه ناله های تو بدجوری حال من و بابایی رو میگیره راه میبریم تورو تا ساکت بشی اما همیشه جواب نمیده... تو دوست داری دائم شیر بخوری فکر میکنی اینطوری دلت ساکت میش...
20 تير 1393

93.04.15

امیرعباس کوچولوی ما مثل شلمان میمونه ... ساعت 7 صبح بیدار میشه اما زود میخوابه بعد 11 بیدار میشه تا ساعت 3 بعد 3 میخوابه ساعت 11 بیدار میشه درخدمت مامانی و بابایی هست تا نزدیکای 4 صبح و بعد میخوابه تا 7 صبح ....... اینو جهت کسانی گفتم که شاکی هستن وقتی دیدن امیرعباس ما میان و اون خوابه گفتم ساعات خواب و بیداری ایشون رو اعلام کنم دیگه شاکی نشن ... با تشکر   ...
16 تير 1393

93.04.10

سلام پسر قشنگم خداروشکر دیشب نافت افتاد ... کلی خوشحال شده بودم آخه موقع مشما عوض کردن خیلی اذیت میشدی همینطور موقع بغل کردن ... اما حالا خداروشکر راحت شدی هم خودت هم من ... دیروز هم مثل روز قبل از ساعت 3 تا 11 شب خوابیده بودی و هرچی من و بابایی باهات بازی کردیم و شیطونی کردیم و اذیتت کردیم بیدار نشدی شب هم مامان جون و باباجون و دایی اینجا بودن اما موفق نشدن بیدارت کنن و تو همش خواب بودی و کلی از این قضیه شاکی بودن. اما بعد از رفتن اونها بیدار شدی و شیر خوردی و تقریبا مثل شب قبل تا نزدیکای 2 بیدار بودی. اما در کل پسر خوبی هستی. اروم و خدا کنه همیشه همینطوری باشی سالم و اروم... اما مامانی خیلی نگران زردی توست... امیدوارم بالا نره و به خیر...
10 تير 1393

93/04/09

سلام پسر قشنگم امروز با بابایی رفتیم آزمایشگاه برای غربالگری( تیروئید و فاویسم) الهی قربونت بشم پاشنه پات رو سوراخ کردن. بعدش رفتیم یه آزمایشگاه دیگه برای زردی و ایندفعه هم دست ناز و کوچولوت رو سوراخ کردن تا ببینن که خدایی نکرده زردی نداشته باشی قشنگم. جواب زردی رو بردیم درمانگاه به خانم دکتر نشون دادیم و گفت خداروشکر بد نیست و مشکلی نداری. خانم دکتر مهربون تورو وزن کرد ، دارو نوشت، معاینه کرد توام داشتی مثل همیشه از گرما میپختی مامانی. امروز خیلی پسر خوبی بودی و خیلی گریه نکردی و بعد که اومدیم خونه شیر خوردی و خوابیدی. به خدای مهربون میسپارمت عسل مامان و بابا. ...
9 تير 1393